نویسنده: احمد گل محمدی





 

گرچه خاص‌گرایی قومی دربرگیرنده‌ی یک دسته نمودها و مصداق‌های پرشمار و گوناگون خاص‌گرایی فرهنگی است، اما به نظر می‌رسد در بنیادگرایی دینی خاص‌گرایی فرهنگی پر رنگ‌تر و برجسته‌تر است. در انواع خاص‌گرایی‌های قومی می‌توان همه یا برخی ویژگی‌های خاص‌گرایی فرهنگی به ویژه ذات باوری و برتری فرهنگی را شناسایی کرد، هر چند که این ویژگی‌ها معمولاً مستتر و کم‌رنگ هستند، ولی وجود این ویژگی‌ها در بنیادگرایی‌های دینی گوناگون کاملاً آشکار و خیره کننده است. از این رو بنیادگرایی دینی بیشتر از ستیزهای قومی و جنبش‌های ناسیونالیستی خاص گرایانه است.
بی‌گمان توسل به دین و خداوند در صور و اشکال مختلف آن به‌اندازه‌ی تاریخ زندگی اجتماعی انسان قدمت دارد و انسان‌ها به دلایل مختلف از جمله رنج زندگی و ترس از مرگ، به نیرو و قدرتی ماورالطبیعه متوسل می‌شدند، ولی بنیادگرایی دینی پدیده‌ای متاخر و متفاوت است. این پدیده که مهمترین و برجسته‌ترین نمود بنیادگرایی فرهنگی به شمار می‌آید و کم و بیش سرتاسر جهان را فراگرفته، رسالتی متفاوت برعهده دارد. به بیان دیگر امروزه دین در قالب بنیادگرایانه خود به مهم‌ترین منبع هویت‌سازی در جهان تبدیل شده است.
جعل و کاربرد واژه‌ی «بنیادگرا»(1) به دهه‌های نخست سده‌ی بیستم بازمی گردد که پروتستان‌های امریکا به صورت جدی با تجدد رویارو شدند. در این رویارویی واکنش و موضع شماری از پروتستان‌ها این بود که آنچه در کتاب مقدس آمده، جملگی درست است و نیازی به بازخوانی، تعدیل و یا حتی مسکوت گذاشتن آنها وجود ندارد. در تاریخ امریکا این دسته از پروتستان‌های محافظه‌کار و سرسخت، بنیادگرا نامیده شدند، ولی امروزه واژه‌ی بنیادگرایی به جنبش‌های دینی پرشمار و گوناگونی اطلاق می‌شود که سرتاسر جهان را فرا گرفته است (1999:.86 ,Peterson).
بنیادگرایی فرهنگی به هیچ کدام از ادیان بزرگ جهان محدود نمی‌شود. برخی پیروان کاتولیک، ارتدکس و پروتستان دین مسیح در اقصی نقاط جهان علایق بنیادگرایانه‌ای نشان می‌دهند. بنیادگرایی اسلامی بسیاری از کشورهای جهان را از امریکا تا شرق آسیا در برگرفته است. گروه‌های بنیادگرای یهودی در اسرائیل و دیگر نقاط جهان فعال‌تر شده‌اند. هندوئیسم در برخی مناطق شکل بنیادگرایانه‌تری پیدا کرده است. پیروان بنیادگرای دین بودا هم روز به روز بیشتر و فعال‌تر می‌شوند (Westerlund, 1996: 9-18).
علاوه بر این در دهه‌های اخیر گروه‌ها و جنبش‌های دینی جدیدی شکل گرفته‌اند که در نقاط مختلف جهان پراکنده هستند و آمار و برآوردهای گوناگونی درباره‌ی آنها وجود دارد. در برخی منابع آمده که حدود سه هزار گروه دینی کوچک و بزرگ در امریکا و اروپا وجود دارند. شمار گروه‌های دینی جدید در ژاپن بین هشتصد تا هزار گروه برآورده شده است. بر پایه‌ی آمار دیگری هم حدود ده هزار دین جدید با دوازده میلیون پیرو در میان قبایل امریکا، آسیا، آفریقا و حوزه اقیانوس آرام وجود دارد (Barker, 1999: 16).
بنیادگرایی دینی نه تنها به دین معینی محدود نمی‌شود و از لحاظ جغرافیایی بسیار پراکنده است، بلکه از لحاظ پیروان و بسیج شوندگان نیز تنوع چشم‌گیری دارد. پژوهش‌های مختلف نشان می‌دهد که از دیدگاه کلی نمی‌توان رابطه‌ای مشخص و معنادار میان سن، جنسی، خاستگاه طبقاتی و جایگاه اجتماعی پیروان جنبش‌های بنیادگرای دینی پیدا کرد. این جنبش‌ها بسیار متنوع هستند و معمولاً افراد گوناگونی پیر و جوان، فقیر و غنی، زن و مرد و سیاه و سفید) به آنها می‌پیوندند (Barker, 1999:20).
اصول و ویژگی‌های ایدئولوژیک جنبش‌های بنیادگرای دینی هم مانند دیگر جنبه‌های آن متعدد و متنوع هستند. در برخی موارد تصویر عرضه شده از وضع موجود شفاف است و راه‌های دگرگون کردن آن و رسیدن به وضع مطلوب به روشنی بیان شده است. ولی در مواردی دیگر چنین شفافیت و وضوحی در ایدئولوژی و اصول جنبشی وجود ندارد. همچنین در شماری از جنبش‌ها بر خشونت و ستیز تأکید می‌شود و در تعدادی دیگر چنین شدت و حدتی به چشم نمی‌خورد. از جنبه‌های دیگر نیز تفاوت‌های قابل توجهی میان بنیادگرایی‌های دینی وجود دارد.
البته با وجود چنین تفاوت و تنوعی می‌توان برخی عناصر را کم و بیش در همه‌ی جنبش‌های بنیادگرایانه‌ی دینی پیدا کرد. به طورکلی می‌توان گفت که بنیادگرایی نوعی واکنش اجتماعی دینی به تهدید خیالی تحمیل شده توسط فرایند جهانی شده است. بنیادگرایان بر این باورند که دگرگونی‌های اجتماعی باعث تهدید شیوه‌ی زندگی، ارزش‌ها و عقاید دینی مطلوب آنها می‌شود و باید سرسختانه با آنها مبارزه کرد. مثلاً بنیادگرایان امریکا مدعی هستند که برخورد معتدل تساهل‌آمیز با همجنس‌بازی در جامعه‌ی معاصر با اصول اخلاقی کتاب مقدس منافات دارد، خانواده را تحلیل می‌برد و نشانه‌ای از افول اخلاقی است (Peterson, 1999:87).
بنیادگرایان وضع موجود را نامطلوب می‌دانند و تصویری ناپسند از آن عرضه می‌کنند. آنها به ویژه ساختار فرهنگی حاکم بر جهان را به باد انتقاد می‌گیرند و فرهنگ جهانی را آماج حملات خود قرار می‌دهند. ویژگی بخش این فرهنگ جهانی اصول و ارزش‌های تجدد است و به همین دلیل تجددستیزی به رسالت اصلی بنیادگرایان تبدیل می‌شود. بر این اساس و از آنجا که تجدد پدیده‌ای جهانی است، بنیادگرایی نیز جهانی می‌شود (2000:338 ,Lechner).
رسالت خطیر بنیادگرایان در مبارزه با فرهنگ جهانی و تجدد مستلزم سرسختی و سازش‌ناپذیری است. بسیاری از بنیادگرایان هر گونه سازش و مصالحه را تسلیم در برابر دشمن می‌دانند. دشمنان آنها معمولاً چونان دشمنان خداوند یا شاید دشمنان حقیقت و اخلاق وانمود می‌شود که مدارا با آنها به هیچ وجه جایز نیست. به همین دلیل بنیادگرایان ارزش و اعتبار چندانی برای حقوق بشر، گفت وگو، پلورالیسم، آزادی بیان، تساهل و دیگر عناصر ویژگی بخش دموکواسی مدرن قائل نیستند. مثلاً بنیادگرایان صهیونیست و گروه طالبان آشکارا چنین اصولی را رد می‌کنند (Peterson, 1999:88-89).
بنیادگرایان در عین حال که وضع موجود را نامطلوب می‌دانند و آن را رد می‌کنند، الگویی هم از جامعه‌ی آرمانی خود عرضه می‌دارند. این الگو معمولاً در برگیرنده‌ی بازسازی یک گذشته‌ی خیالی طلایی مبتنی بر ارزش‌های بنیادی سنتی و دینی است. ولی آنها در عرضه‌ی روایتی مقدس از گذشته غالباً گزینشی عمل می‌کنند: انرژی آنها به گزینش ویژگی‌هایی صرف خواهد شد که هویت آنها را به بهترین وجه تقویت کند، جنبش آنها را منسجم کند، از مرزهای آنها دفاع کند و اغیار را دور نگهدارد (Marty,1991:1X-X).
همه یا بخشی از آنچه به عنوان ویژگی‌های اصلی بنیادگرایی دینی بر شمردیم، در جنبش‌های بنیادگرایانه‌ی مختلف جهان به چشم می‌خورد، هر چند که شاید از جامعه‌ای به جامعه‌ی دیگر و از دینی به دین دیگر پر رنگ‌تر یا کم رنگ‌تر شوند. البته ویژگی‌های دیگری را نیز می‌توان شناسایی کرد که نیازمند بحثی مستقل است و به شمار اندکی از آنها در بحث از انواع بنیادگرایی دینی (مسیحی، اسلامی، یهودی، بودایی و هندو) اشاره خواهد شد.

بنیادگرایی مسیحی

مفهوم بنیادگرایی در تحولات و رویدادهای نخستین دهه‌های سده‌ی بیستم ایالات متحد امریکا ریشه دارد. در سال‌های مورد نظر شماری از پروتستان‌های امریکا معتقد بودند که در برابر فشار و گسترش تجدد به هیچ روی نباید از اصول و موازین کتاب مقدس دست کشید، چرا که هر آنچه در این کتاب آمده حقیقت دارد. آنها همچنین از سال 1910 تا 1915 به صورت خصوصی آثاری با عنوان "The fundamentals" منتشر می‌کردند که واژه‌ی بنیادگرا از آن عنوان گرفته شده است (1997:21 ,Castells).
گرچه بنیادگرایان اولیه در جامعه امریکا مستحیل شدند، اما علایق بنیادگرایانه به هیچ روی در این جامعه از بین نرفت و کم و بیش به صورت‌های مختلف تداوم یافت. در دهه‌ی هفتاد و دهه‌ی هشتاد بنیادگرایی گسترده‌تر و شدیدتر شد و افراد و گروه‌های بیشتری به جنبش‌ها و سازمان‌های بنیادگرا پیوستند. اوج این گسترش و تشدید بنیادگرایی شکل‌گیری یک سازمان بسیار تندرو و افراطی با عنوان “Jerry Falwells’ Moral Majority” بود که در تاریخ بنیادگرایی امریکا نقطه‌ی عطفی به شمار می‌آید.
در واپسین ماه‌های دهه‌ی هشتاد سازمان نام برده فروپاشید. نخست چنین به نظر می‌آمد که فروپاشی آن سازمان، آغاز بحران و تزلزل بنیادگرایی در جامعه‌ی امریکا خواهد بود. ولی تحولات و رویدادهای بعدی نشان داد که آن رویداد صرفاً نشانه بحران یک سازمان و تشکیلات بود نه بحران و افول بنیادگرایی دینی. در دهه‌ی نود بنیادگرایی دینی با اقبال بیشتری روبه رو شد و علایق بنیادگرانه در بین اقشار مختلف جامعه‌ی امریکا فزونی گرفت. نمود برجسته‌ی این گونه گرایش دینی- اجتماعی به صحنه آمدن ائتلاف مسیحی است که افراد و گروه‌های بنیادگرای مختلف را در برمی‌گیرد و به شدت در مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه امریکا درگیر است (1999:224,Haynes).
محور تفکر بنیادگرایانه‌ی مسیحی در امریکا فرد است. بر اساس این ایدئولوژی بنیادگرایانه، جهان معاصر انسان‌هایی فاسد، گمراه و بی‌قید و بند پرورش داده است. بنابراین تولدی دوباره لازم است تا به واسطه‌ی آن کل شخصیت انسانی بازسازی شود. بنیادگرایی مسیحی دغدغه‌ی تربیت انسان‌هایی را در سر می‌پروراند که در چارچوب سنت دینی به سلسله مراتب اجتماعی پایبند باشند، خلوص فرهنگی و اجتماعی را جدی بگیرند و در رعایت اصول و موازین اخلاقی بسیار جدی و سخت‌گیر باشند.
بازسازی شخصیت انسانی مبنا و نقطه‌ی عزیمتی برای بازسازی مفهومی جدید از استقلال، هویت، نظم اجتماعی و آرمان سیاسی است. تأکید بنیادگرایان بر این اصول نشان می‌دهد که جامعه آرمانی آنها جامعه‌ای است که در آن ارتباط و اختلاط با جوامع دیگر باید به حداقل ممکن برسد، دستیابی به هویتی ناب و خالص در دستور کار قرار گیرد، نظم اجتماعی سلسله مراتبی سنت مدار به دقت در جامعه حاکم شود و رواج اخلاقی دین محور چونان دغدغه‌ی اصلی حاکمان و مدیران جامعه درآید.
پیوند میان فرد و جامعه به واسطه‌ی بازسازی نهاد خانواده ممکن می‌شود. برپایه‌ی بنیادگرایی مسیحی امریکایی، خانواده نیز قربانی فرهنگ جهانی شده که هر گونه اقتدار و مردسالاری را از بین می‌برد. ایدئولوژی بنیادگرایانه درمان این درد را احیای مردسالاری، تربیت مقتدرانه و مذهبی کودکان و بازگرداندن زنان به جایگاه سنتی خود می‌داند. در خانواده‌ی مطلوب بنیادگرایان، زنان با انجام وظایف طبیعی مادری و حتی قربانی شدن، هویت زنانه خود را آشکار و مرد را تکمیل می‌کنند. با شکل‌گیری چنین خانواده‌هایی اقتصاد و فرهنگی خوب نیز شکل خواهد گرفت (Castells, 1997: 24).
بنیادگرایان از تعیین تاریخ رستاخیز و مبارزه هم غافل نمانده‌اند. به نظر آنها جامعه‌ی آرمانی مطلوب هرگز شکل نمی‌گیرد، مگر با فرارسیدن آخرالزمان و ظهور دوباره‌ی عیسی مسیح، بنابراین همواره پیروان خود را به مبارزه‌ای سخت با دشمنان فرامی خوانند تا بدین وسیله زمینه‌ی ظهور مهدی موعود فراهم شود. در ایدئولوژی بنیادگرایی موذی‌ترین و خطرناک‌ترین دشمنان عبارتند از فمینیست‌ها، همجنس‌بازان، یهودی‌ها و اسرائیلی (1997:24 ,Castells).
گروه‌های تندرو راست گرای امریکا برجسته‌ترین نمود اینگونه بنیادگرایی هستند. این گروه‌های مسیحی اصولی از مسیحیت را گرفته‌اند که کم و بیش در همه‌ی جنبش‌های دینی بنیادگرا به صورت‌های مختلف وجود دارد. این دسته از راست‌گرایان معتقدند جامعه‌ی انسانی دچار انحطاط شده و به تحولی نجات بخش نیاز دارد. همچنین در ایدئولوژی گروه‌های مورد بحث، ملت امریکا چونان ملتی برگزیده قلمداد می‌شود که رسالتی مهم برعهده دارد (3-192 : 1996 ,Aho).
راست‌گرایان مسیحی اعتقاد دارند که انگلوساکسون‌ها اسراییلی‌های اصیل هستند. آنها در واقع فرزندان اسحاق به شمار می‌آیند و تورات کتاب تاریخی‌شان است نه یهودیان. پس از تبعید اسحاق به مکانی در شمال ایران در حدود هفت هزار سال پیش، اسراییلی‌ها از ارتفاعات قفقاز عبور کردند و در کشورهای مختلف اروپا پراکنده شدند. پس اسرائیل اصلی و جدید، امریکاست و باید خلوص نژادی را که امروزه از بین رفته، به ملت امریکا بازگرداند (194 : 1996 ,Aho).
اعضای تندرو گروه‌های راست‌گرا اصولی از قانون اساسی این کشور را که به لغو بردگی مربوط می‌شود رد می‌کنند و مدعی هستند که این قانون اساسی توسط سفید پوستان و فقط برای خودشان تدوین شده است. ساکنان غیرقفقازی الاصل امریکا مهمان هستند و حقوقی ندارند. و صرفاً به لطف میزبان انگلوساکسون خود در آن سرزمین مانده‌اند. حتی برخی از این افراد اعتقاد دارند که زمان این مهمان‌نوازی به سر آمده و باید ابتدا اموال آنها را مصادره و سپس از امریکا اخراج‌شان کرد (Aho, 1996: 194).
گرایش‌های بنیادگرانه در امریکای شمالی، جوامع امریکای لاتین را هم تحت تأثیر قرار داده است. امروزه در برابر موج عظیم جنبش الهیات رهایی بخش که تقریباً بیشتر جوامع این منطقه را فراگرفته، جنبش‌های نوبنیادگرانه‌ای شکل می‌گیرد. که بستر اکثر این جنبش‌ها مناطق پروتستان‌نشین است. مثلاً از اوایل دهه‌ی شصت تا دهه‌ی نود نسبت پروتستان‌ها به کل جمعیت گواتمالا از دو به حدود 30 درصد رسیده (Hallencreutz, 1996: 11).
یکی از نمونه‌های برجسته‌ی گرایش‌های بنیادگرایانه در اروپای غربی واکنش‌ها و موضع‌گیری‌های مختلف دینی نسبت به موضوع اروپای متحد است. گرچه ارزیابی نقش مسیحیت کاتولیک و پروتستان در این زمینه آسان نیست، اما به نظر می‌رسد در مقاومت‌ها و مخالفت‌های اهالی اروپای شمالی با اتحادیه‌ی اروپایی یک عنصر دینی وجود داشته باشد. شماری از افراد و گروه‌های این منطقه با توجه به قدرتمند بودن کشورهای کاتولیک در جامعه‌ی اروپا و نیرومند بودن احزاب دموکرات مسیحی زیر سلطه‌ی کاتولیک‌ها، گسترش قلمرو جامعه‌ی اروپا و اتحادیه‌ی اروپایی را نوعی تهدید کاتولیک می‌شمارند. افرادی هم هستند که هرگونه وحدت سیاسی در اروپا را تهدیدی علیه کلیساهای ملی (Hallencreutz,1996:12).
نمونه‌ی دیگر، جنبش احیاگری در انگلستان است. این جنبش بخشی از جنبش گسترده‌ای با عنوان جنبش کلیسای خانگی به شمار می‌آید که به کلیساهای خانگی درون فرقه‌های موجود اطلاق می‌شود. شماری از این کلیساها کاملاً مستقل هستند و برخی دیگر در چارچوب جنبش‌های جدایی خواه کوچک شکل گرفته‌اند. تندروترین، سازمان یافته‌ترین و بزرگترین کلیساهای خانگی وابسته به این جنبش، دو گروه هستند که اوایل دهه‌ی هفتاد شکل گرفتند و حدود سی تا چهل هزار نفر عضو داشتند (1987:199 ,Walker).
در شرق اروپا، جنبش‌های بنیادگرای دینی گسترده‌تر و قدرتمند‌تر هستند. پس از فروپاشی شوروی، مسیحیت ارتدکس در پیوند با ناسیونالیسم جدید روسی به صورت مهم‌ترین بدیل لیبرال دموکراسی در آمده است. با گذشت زمان عناصر گوناگون دینی در این نوع ملی گرایی پررنگ‌تر می‌شود و گرایش به سنت‌های قدیمی فزونی می‌گیرد. به بیان دیگر در سال‌های پس از فروپاشی که با نوعی بحران هویت در جامعه روسیه همراه بود، مسیحیت ارتدکس به مهمترین عامل هویت بخش تبدیل شده است (125 : 1996 ,Parland).
خاص‌گرایی گسترده و پرشتاب دینی در این کشور حتی گروه‌ها و سازمان‌های غیر دینی را هم تحت تأثیر قرار داده و به تغییر موضع واداشته است. در اوایل دهه‌ی نود بسیاری از بلشویک‌های ملی‌گرا از سوسیالیسم شوروی انتقاد کرده، به مسیحیت ارتدکس گراییدند. پیش از اگوست 1991، بلشویسم ملی ارتدکس در واقع تلاشی بود برای ترکیب مارکسیسم- لنینیسم با مسیحیت ارتدکس. در سال‌های نخست دهه‌ی نود هم همکاری میان ملی‌گرایان تندرو و کمونیست‌های محافظه‌کار در قالب مسیحیت ارتلکس صورت گرفت (27-1996:126 ,Parland).
در دیگر کشورهای اروپای شرقی هم خاص‌گرایی‌هایی وجود دارد. شمار روز افزونی از صرب‌‌ها، بلغارها، رومانیایی‌ها و یونانی‌ها بیش از پیش به مسیحیت ارتدکس، همچون عامل هویت‌بخش می‌گرایند و به همین میزان تنفر از غرب و کلیسای کاتولیک افزایش می‌یابد. در بخش‌هایی از این منطقه سنت دینی با ملی‌گرایی جدیدی درآمیخته تا در برابر گرایش‌های کمونیستی بازمانده از دوران حکومت سوسیالیستی مقاومت کند. هواداری روسیه از صرب‌ها در جنگ داخلی یوگسلاوی نمونه‌ای از رشد احساسات خاص‌گرایانه قومی و دینی در این منطقه است (Hallencreutz, 1996: 11-12).
بنیادگرایی مسیحی در آفریقا تحت تأثیر و نفوذ مستقیم بنیادگرایی ایالات متحد امریکا است. مسیحیان بنیادگرای امریکا هیئت‌های مذهبی پرشماری به کشورهای آفریقایی می‌فرستند، کلیساهای فراوانی می‌سازند و مبالغ کلانی را برای انواع دیگر تبلیغات دینی در این قاره هزینه می‌کنند. بنابراین می‌توان گفت که امروزه گسترش چشم‌گیر بنیادگرایی مسیحی در مناطقی از آفریقا به بنیادگرایی دینی در ایالات متحد وابسته است. البته به علت مسائل خاص جوامع آفریقا، بنیادگرایان آفریقایی با توسل به موضوع‌های متفاوت به بسیج مردم می‌پردازند (99-198 : 1996 ,Gifford).
گسترش بنیادگرایی مسیحی در برخی کشورهای آفریقایی، مانند توگو، سیرالئون، جمهوری آفریقای مرکزی، لیبریا و کنیا، حاکمان خودکامه‌ی این کشورها را برانگیخته تا با توسل به احساسات و گرایش‌های دینی مردم، مشروعیت کسب کنند و در قدرت باقی بمانند. همچنین نشانه‌هایی وجود دارد که گروه‌های کاریزماتیک در نیجریه به نحو فزاینده‌ای علایق سیاسی خود را نشان می‌دهند و از نامزدهای مسیحی پشتیبانی می‌کنند. در برخی دیگر از کشورهای این قاره نیز می‌توان نشانه‌هایی از گسترش بنیادگرایی دینی یافت (203-200: 1996 ,Gifford).
گرچه اکثر ساکنان قاره‌ی پهناور آسیا را غیر مسیحی‌ها تشکیل می‌دهند، اما در جوامع مختلف این قاره جنبش‌های بنیادگرایانه مسیحی وجود دارد که عمدتاً در سال‌های اخیر شکل گرفته و گسترش یافته‌اند. از لحاظ پراکندگی جغرافیایی، یکی از کانون‌های بنیادگرایی مسیحی منطقه‌ی جنوب شرق آسیا و کشورهای واقع در این منطقه هستند. در این مناطق و کشورها، تنوع دینی و قومی زمینه‌ساز خاص‌گرایی‌های دینی گوناگونی شده که اغلب با شکاف‌های قومی در می‌آمیزند و گاهی به ستیزها و تنش‌های گسترده می‌انجامند.
برخلاف نظر بسیاری از کارشناسان مسائل هند که پیش‌بینی می‌کردند در دهه‌های پایانی سده‌ی بیستم، دین به حوزه‌ی خصوصی محدود خواهد شد، تحولات و رویدادها نشان دادند که دین به مثابه عامل هویت‌بخش هنوز توانا است و تواناتر می‌شود. در سال‌های اخیر مسیحیان این کشور هم مانند دیگر اقلیت‌های دینی خواهان سرزمین ودولتی مستقل هستند. این خاص‌گرایی دینی در قالب گرایش فزاینده به‌ اشکال کاریزماتیک مسیحیت در جنوب هند نمود می‌یابد و توسط سازمان‌ها و جنبش‌های دینی ایالات متحد امریکا پشتیبانی و تقویت می‌شود ((Caplan, 1987: 171-2).
نمونه‌ای دیگر از بنیادگرایی مسیحی را در فیلیپین می‌توان یافت. گرچه از اوایل دهه‌ی شصت شمار فراوانی از مبلغان پروتستان به این کشور سرازیر شدند، ولی نیمه دوم دهه‌ی هشتاد را باید آغاز مرحله‌ای از بنیادگرایی مسیحی در فیلیپین دانست. پس از سرنگونی فردیناند مارکوس در 1986 موجی از جنبش‌های مسیحی نوبنیادگرانه تندرو جامعه فیلیپین را فرا گرفت و پس از قدرت یابی آکینو هم گسترش بنیادگرایی کاتولیک و پروتستان در این کشور تداوم یافت.
آمار مربوط به گروه‌های تندرو مسیحی غیرکاتولیک، گسترش بنیادگرایی مسیحی را در فیلیپین به خوبی نشان می‌دهد. پیش از سال 1980، 111 گروه مذهبی در مانیل، 117 گروه در خارج از مانیل و 228 گروه در کل کشور وجود داشت، درحالی که این ارقام پس از 1980 به ترتیب به 836، 612 و 1448 رسید. همچنین شمار شرکت‌کنندگان در کلیساهای پروتستان در طول بیست سال (از 1970 تا 1990) بسیار افزایش یافته است: پنج هزار نفر در 1970، 9400 نفر در 1980 و 23000 نفر در 1990 (28 - 1996:327 , Rose).

بنیادگرایی اسلامی

گرچه بنیادگرایی دینی نخستین بار در یک جامعه‌ی مسیحی شکل گرفت، ولی شدت تنوع و گسترش آن در جهان اسلام بسیار بیشتر از جوامع مسیحی بوده و در طول دو دهه‌ی اخیر انقلابی فرهنگی دینی تقریباً همه‌ی جوامع اسلامی را فرا گرفته است. اقلیت‌های مسلمان کشورهای غیر مسلمان هم معمولاً به جنبش‌ها و گروه‌هایی بنیادگرا پیوسته‌اند. امروزه هم در جوامع توسعه یافته‌ی غربی هم در جهان سوم و هم در کشورهای تازه استقلال یافته گسترش بنیادگرایی اسلامی را می‌توان دید که گاهی به ستیزها و درگیری‌های خونین می‌انجامد.
در جوامع اسلامی وضع بنیادگراها متفاوت است. در برخی موارد هرچند بنیادگراها نیروی سیاسی قابل توجهی به شمار می‌آیند و روابطی پرتنش با دولت دارند، اما تا حدود زیادی مهار شده و تحت کنترل در آمده‌اند. مصر و ترکیه را می‌توان نمونه‌های بارز چنین مواردی به شمار آورد. در مواردی دیگر بنیادگراها تقریباً توانسته‌اند قدرت را به دست گیرند یا در آن شریک شوند. مثلاً طالبان یک گروه بنیادگرای تندرو به شمار می‌آید که امروزه بخش وسیعی از افغانستان را به تصرف در آورده، مشغول پیاده کردن شرع اسلام است.
برخلاف طالبان، برخی احزاب و گروه‌های بنیادگرا هرچند قدرتمند و دارای پیروان فراوانی هستند، ولی در تصرف قدرت سیاسی ناکام مانده‌اند. با وجود آنکه بنیادگرایان الجزایر در یک انتخابات نسبتاً دموکراتیک آرای چشمگیری آوردند، اما دولت مرکزی برخلاف قواعد بازی سیاسی، آنها را از دستیابی به قدرت سیاسی محروم کرد و به همین دلیل موجی از تنش‌ها و ستیزهای خشونت‌بار جامعه‌ی الجزایر را فرا گرفت.
مواردی هم وجود دارد که نهادهای حکومتی، جنبش‌ها و گروه‌های بنیادگرا را به رسمیت شناخته و امتیازهایی به آنها واگذار کرده‌اند. مثلاً در سودان و بنگلادش بنیادگرایان تقریباً به شناسایی نسبی دست یافته و تا حدودی رسمیت پیدا کرده‌اند. همچنین باید از مواردی یاد کرد که بنیادگراها در نوعی همزیستی ناپایدار با دولت به سر می‌برند. دولت‌های عربستان سعودی، اندونزی و مراکش هم که به میزان زیادی در نظام جهانی سرمایه‌داری ادغام شده‌اند، سیاستی کم و بیش معتدل و تساهل‌آمیزی در برابر بنیادگرایان اتخاذ کرده‌اند (1997:14,Castells).
افزون بر این، بنیادگراهای اسلامی از لحاظ تفسیر شریعت، جایگاه فقه و فقیه و قرائت مسلط با یکدیگر متفاوتند. در جامعه‌ای مانند عربستان سعودی بنیادگرایی ماهیتی معتدل و نسبتاً محافظه‌کارانه دارد، ولی بنیادگرایی در مصر و بنیادگرایی شیعی بسیار رادیکال‌تر است. البته با وجود این تفاوت‌‌ها، همسانی‌های چشمگیری میان جنبش‌های بنیادگرای اسلامی وجود دارد که تأکید بر بازسازی تاریخ اسلام از جمله‌ی آنهاست.
هم در اندیشه‌ی پیشگامان احیای تفکر دینی مانند حسن البنا و سید قطب مصری، علی‌النداوی هندی و مودودی پاکستانی که جنبش‌های بنیادگرایانه دینی معاصر را تحت تأثیر قرار داده‌اند و هم در ایدئولوژی‌های بنیادگرایانه‌ی کنونی، ضرورت بازسازی و بازنویسی تاریخ اسلام مورد تأکید قرار گرفته است. این بازسازی از آن رو برای بنیادگرایان اهمیت دارد که به واسطه‌ی آن هم می‌توان تصویری از گذشته طلایی امت اسلام به دست داد و هم علل و عوامل افول اسلام را شناسایی کرد. الگویی که بنیادگرایان چونان جامعه‌ی آرمانی خود می‌سازند، از همین تاریخ بازسازی شده اسلام به ویژه در سال‌های حکومت پیامبر اسلام اخذ می‌شود.
عرضه‌ی تصویری نسبتاً منفی و نامطلوب از جهان معاصر (از جمله جهان اسلام) دیگر ویژگی مشترک بنیادگرایان اسلامی را تشکیل می‌دهد. در تصاویر نسبتاً همسانی که بنیادگرایان از وضع موجود عرضه می‌کنند، سرتاسر جهان غیر اسلام را پلیدی، بی‌بند و باری، بی‌اخلاقی و تساهل افراطی فرا گرفته است. از دیدگاه آنها این دارالکفر زیر سیطره فرهنگی جهانی است که سنت‌ها را تضعیف می‌کند، ارزش‌هایی کاملاً غیردینی و غیراخلاقی را رواج می‌دهد و به فساد، خشونت، خودخواهی، لذت‌جویی و فردگرایی دامن می‌زند.
در باور بنیادگرایان، این فرهنگ جهانی کفرآمیز نه تنها سرزمین‌های غیر اسلامی، بلکه دنیای اسلام را هم آلوده کرده است. تهاجم فرهنگی همراه با بی‌تدبیری‌ها و خودباختگی‌های حاکمان جوامع اسلامی، نفاق و تفرقه‌ی فزاینده میان مسلمانان و گرایش و شیفتگی اقشار و گروه‌های مختلف به فرهنگ و تمدن بیگانه، جهان اسلام را چنان منحط کرده‌اند که به جامعه‌ی جاهلی پیش از اسلام شباهت دارد و متمایزکردن مسلمان و غیرمسلمان دشوار است. پس در واقع نه غیرمسلمانان یا مسلمانان، بلکه کل بشریت در گمراهی و جهل قرار دارد.
بر پایه‌ی ایدئولوژی‌های بنیادگرایانه اسلامی، راه رستگاری را فقط باید در فرهنگ و تاریخ اسلام جست و جو کرد. نخستین گام در این راه، مبارزه و جهاد علیه جهل و مفاسد اجتماعی و فرهنگی منحط بیگانه در سرزمین‌های اسلامی است تا همه چیز اسلامی شود و سیاست برای همیشه در خدمت دین قرار گیرد. در این جنگ مقدس، مسلمانان باید هر گونه تعلق ملی و قومی را که از عوامل اصلی نفاق است کنار گذاشته، به تابعیت امت اسلام در آیند. آمادگی برای شهادت و فداشدن نیز شرط مهم دیگر انجام این رسالت الهی است.
پس از آنکه جهان اسلام از هر گونه پلیدی، فساد، بی‌اخلاقی و فرهنگ بیگانه پاک شد و جامعه‌ای واقعاً اسلامی پدید آمد، نوبت به بلاد غیراسلامی میرسد. این بار دنیای اسلام برای نجات بقیه‌ی انسان‌ها به پا می‌خیزد و مردان خدا برای ستیز با کفار به میدان می‌آیند. هنگامی که این جهاد با موفقیت به پایان برسد، تضاد بین دارالاسلام و دارالکفر از میان بر می‌خیزد و جامعه‌ی جهانی راستین شکل می‌گیرد که با الگوبرداری از نخستین جامعه و حکومت اسلامی زمان پیامبر اسلام بازسازی و اداره خواهد شد.
در این جامعه‌ی جهانی اسلامی همه‌ی انسان‌ها با اسلام هویت خواهند یافت. برای دستیابی به هویت اسلامی مورد نظر نوعی ساختارشکنی دوگانه ضروری است. اولاً کنش‌گران اجتماعی، چه به عنوان فرد یا عضو گروه قومی یا شهروند یک دولت- ملت باید از خود به عنوان سوژه ساختارشکنی کند و زنان هم تسلیم و تابع مردان باشند. از این دیدگاه تنها در چارچوب امت است که فرد می‌تواند کاملاً خودش باشد و در کنار برادران ایمانی خود که حمایت، وحدت و معنا و آرمانی مشترک فراهم می‌کنند قرار گیرد. ثانیاً، دولت- ملت هم باید هویت خود را نفی و در دولت اسلامی مستحیل شود (Castells, 1997: 15-16).
بنیادگرایی اسلامی دارای این ویژگی‌ها امروزه سرتاسر جهان اسلام و بسیاری از جوامع دارای اقلیت‌های مسلمان را فرا گرفته است. آسیا به عنوان خاستگاه دین اسلام، کانون این گونه جنبش دینی به شمار می‌آید. در دو دهه‌ی گذشته تقریباً اکثر کشورهای این قاره به صورت‌های مختلف جنبش دینی را تجربه کرده‌اند. به ویژه در جوامعی که دارای تنوع دینی و قومی هستند، جنبش‌های خاص‌گرای دینی فضایی پرتنش را پدید آورده و هر ساله ده‌ها انسان قربانی ستیز و درگیری‌های خشونت بار میان فرقه‌های مذهبی می‌شوند.
احزاب و گروه‌های اسلامی اندونزی گرچه پس از فراز و نشیب‌های زیاد، در سال‌های اخیر به یک نیروی سیاسی حاشیه‌ای تبدیل شده‌اند، اما مسلمانان اصول‌گرای این کشور هنوز هم قدرتمند به نظر می‌رساند. در مالزی هم با وجود آنکه کمی بیش از پنجاه درصد مردم مسلمان هستند، اما اسلام سیاسی برجسته‌تر و فراگیرتر شده است. این خود آگاهی جدید اسلامی نه تنها میان مردم عادی، بلکه در محافل حکومتی نیز شکل گرفته و برداشت سنتی از اسلام جذابیت خود را کم کم از دست می‌دهد (Cederroth, 1996: 361-62, 356).
مسلمانان هندوستان، سال‌هاست که برای کسب امتیازهای بیشتر مبارزه می‌کنند و در ستیزهای مختلف با پیروان ادیان و فرقه‌های دیگر درگیر می‌شوند. با افزایش خاص‌گرایی فرهنگی در سرتاسر جامعه‌ی هند که با پیروزی حزب باهاراتیا جاناتا به اوج خود رسید، خودآگاهی اسلامی بیش از پیش افزایش یافته است. این خودآگاهی در بین مسلمانان چین نیز شکل گرفته است. مسلمانان این کشور که حدود 1/17 درصد از کل جمعیت را تشکیل می‌دهند (17/6 میلیون نفر) و عمدتاً در استان سین‌کیانگ زندگی می‌کنند، تحت تأثیر تحولات جهانی و به ویژه تحولات جمهوری‌های آسیای مرکزی، به بازسازی زندگی اجتماعی- سیاسی خود بر پایه‌ی اعتقادات دینی علاقه‌مند شده‌اند، هر چند که این علاقه هنوز با تشکل و سازماندهی همراه نیست (Hallencreutz,1996:15; Avsm, 1994: 226).
خاص‌گرایی و جماعت‌گرایی اسلامی در بنگلادش شدیدتر و گسترده‌تر از هند و چین است. گرچه نیروهای خاص‌گرا در طول سال‌های مبارزه برای استقلال تضعیف شده بودند، ولی پس از کودتای سال 1975 که با به قدرت رسیدن ژنرال ضیاءالرحمن همراه بود، تقویت شدند. او محدودیت‌های اعمال شده بر احزاب بنیادگرا را از میان برداشت و اینگونه احزاب از جمله «جماعت اسلام» آشکارا به فعالیت پرداختند. پس از آن علاوه بر احزاب و گروه‌های اسلامی موجود که فعال شدند، گروه‌ها و احزاب اسلامی جدیدی نیز پا به صحنه‌ی سیاست بنگلادش گذاشتند. در اوایل دهه‌ی نود هم چند حزب کاملاً پایبند به اسلام در این کشور بسیار فعال و قدرتمند بودند (Chakravarty, 1994: 171-75).
در طول یازده سال حکومت نظامی ژنرال ضیاءالحق در پاکستان فضای مناسبی برای رشد خاص‌گرایی دینی فراهم شد و احزاب بنیادگرای عمده‌ای مانند «جماعت اسلامی پاکستان»، «جماعت علمای اسلام» و «جماعت علمای پاکستان» در چنین فضایی رشد کردند. گرچه در انتخابات سال 1993 مردم پاکستان نارضایتی خود را از جنبش‌ها و تشکلات خاص‌گرا نشان دادند، ولی خاص‌گرایی فرهنگی- دینی به هیچ وجه در این کشور تضعیف نشد. امروزه ترورها و درگیری‌های خشونت‌بار میان گروه‌های مذهبی و قومی به پدیده‌ای عادی در زندگی مردم پاکستان تبدیل شده که عملکرد افراطی گروه صحابه را می‌توان یک نمونه‌ی برجسته به شمار آورد Bahadur, 1994: 150).
همسایه‌ی شمالی پاکستان امروزه عرصه‌ی فعالیت خاص‌گرایانی است که از هیچ تلاش و اقدامی برای پیاده کردن آنچه خود شرع اسلام می‌نامند، خودداری نمی‌کنند. طالبان افغانستان حتی بدیهی‌ترین حقوق انسانی را هم به بهانه‌ی غیر شرعی بودن زیر پا می‌گذارند. کشورهای واقع در شمال افغانستان نیز از اواخر دهه‌ی هشتاد شاهد گسترش نوعی خاص‌گرایی اسلامی متأثر از جنبش وهابی بوده‌اند. گرچه این گرایش در اوایل دهه‌ی هشتاد سرکوب شد، ولی خودآگاهی اسلامی در این کشورها به ویژه در ازبکستان و تاجیکستان، پدیده‌ای قابل توجه است (1994:223 ,Avsm).
پس از فروپاشی شوروی و تأسیس جمهوری آذربایجان، بنیادگرایان اسلامی مدت کوتاهی در این کشور فعال شدند و امروزه هم با وجود محدودیت‌ها و سخت‌گیری‌های دولت کم و بیش در صحنه‌ی سیاسی کشور حضور دارند. در ترکیه، غربی شده‌ترین کشور جهان اسلام نیز سنت سکولار و ملی‌گرایانه‌ی آتاتورک با انتخابات سال 1995 و پیروزی چشم‌گیر اسلام‌گرایان زیر سئوال رفت. اکنون جنبش اسلامی نیرومندی در ترکیه شکل گرفته که دولت سکولار این کشور آن را بزرگترین تهدید به شمار می‌آورد (1997:19,Castells).
در غرب آسیا علاوه بر کشورهایی مانند عربستان سعودی و لبنان که در برگیرنده‌ی جنبش‌های بنیادگرایانه‌ای هستند، سرزمین‌های اشغالی فلسطین هم عرصه‌ی جنبش‌های اسلامی بسیار فعال و نیرومندی به شمار می‌آیند. از زمان آغاز انتفاضه در سال 1987، فعالان اسلامی به نیروهای سیاسی مهمی تبدیل شده‌اند. دو سازمان اصلی این جنبش عبارتند از «جنبش مقاومت اسلامی» (حماس) و «جهاد اسلامی» که هر دو سازمان خواهان احیای فلسطین هستند و خود را بخشی از جنبش جهانی اسلام می‌دانند (1994:219 ,Sharma).
کانون خاص‌گرایی اسلامی در آفریقا چند کشور واقع در شمال این قاره است. از دهه‌ی هشتاد جنبش اسلامی نیرومندی در مصر شکل گرفته است. این جنبش که در بین اقشار تحصیل کرده مصر پایگاه گسترده‌ای دارد، خواستار برقراری یک حکومت اسلامی راستین است. برخی از اعضای تندرو این جنبش، مانند گروه «الجهاد»، همه‌ی جوامع اسلامی را نوعی جامعه‌ی جاهلی به شمار می‌آورند و مسلمانان حقیقی را به احیای اسلام ناب فرا می‌خوانند. البته در برخی موارد مبارزان اسلامی مصر به اقداماتی مانند ترور، بمب‌گذاری و حمله‌ی مسلحانه هم متوسل می‌شوند که خشم مقامات حکومتی کشور را بر می‌انگیزد (Zubaida, 1987: 40; Sharma,1994: 206).
برخلاف مصر که دولت توانسته مبارزان مسلمان را تا حدودی مهار کند، جنبش اسلامی الجزایر نیرومندتر و پرشتاب‌تر از آن بوده که در برابر قدرت حاکم تسلیم شود. در ژوئن 1990 «جبهه‌ی آزادی‌بخش اسلامی» الجزایر در نخستین انتخابات چند حزبی پس از استقلال الجزایر پیروزی چشمگیری به دست آورد و دو سال بعد که نیروهای اسلامی در آستانه‌ی دومین پیروزی مهم بودند، دادگاه عالی کشور انتخابات را باطل کرد. از آن زمان به بعد درگیری‌های خشونت باری بین نیروهای دولتی و اعضای جبهه‌ی آزادی بخش اسلامی رخ می‌دهد که نتیجه‌ی آن درگیری‌ها صدها کشته بوده است. کشتار روستاییان نیز رویدادهای تکان دهنده‌ای است که دو طرف این درگیری‌ها همدیگر را به آن متهم می‌کنند (1994:210 ,Sharma).
در سودان از اوایل دهه‌ی هشتاد که جعفر نمیری رئیس جمهور وقت این کشور قوانین اسلام را لازم‌الاجرا اعلام کرد، فضای مناسبی برای شکل‌گیری و رشد جنبش اسلامی فراهم شد. در این فضا سه حزب عمده‌ی سودان- که هر کدام بر فرقه‌های مذهبی معینی استوار هستند- رشد کردند و یکی از آنها (جبهه‌ی اسلامی ملی) در انتخابات آوریل 1986 همه کرسی‌ها را در خارطوم به دست آورد. این موضع‌گیری دولت، اعتراض و خشم مسیحیان را برانگیخت که درگیری‌های خشونت‌باری هم به دنبال داشته است. مثلاً در طول یک دهه جنگ و درگیری بین مسلمانان و مسیحیان حدود ششصد هزار نفر کشته و نزدیک به 3/5 میلیون نفر آواره شده‌اند (Sharma, 1994: 212-13).
پس از کودتای 1989 موقعیت احزاب اسلام‌گرا بازهم مستحکم‌تر شد و برخی فعالان اسلامی به پستهای کلیدی دست یافتند. در اوایل دهه‌ی نود، خارطوم به صورت یک مرکز بین‌المللی اسلامی درآمد و مبارزان و رهبران اسلامی خواهان اقدام‌های بیشتر و جدی‌تری برای اسلامی‌تر کردن جامعه شدند. مثلاً حسن ترابی، یکی از رهبران اسلامی سودان معتقد است که سکولاریسم یک نظام کفرآمیز است و دین را از سیاست جدا می‌کند (Mahmoud, 1996: 169).
در برخی دیگر از کشورهای آفریقا هم جنبش‌های اسلامی خاص‌گرا وجود دارد. مثلاً در دهه‌ی هشتاد شمار چشم‌گیری از روشنفکران تحصیلکرده، استادان، کارمندان دونپایه و تاجران و صنعت‌گران خرده پا در یک جنبش اسلامی رادیکال جذب شدند. اسلام‌گرایان مبارز سنگال نیز که عمدتاً تحصیلکرده هستند، علاوه بر مبارزه با سکولاریسم، گاهی به شدت با صوفی‌گری رایج در کشور درگیر می‌شوند. از دیدگاه آنها اسلام غیرسیاسی در قالب صوفی‌گری، نوعی فرهنگ جاهلی است، بدتر از جاهلیت پیش از ظهور اسلام (95-192 : 1996 ,Loimeier).
آفریقای غربی در دهه‌های اخیر عرصه‌ی شکل‌گیری و گسترش جنبش بنیادگرانه‌ی اسلامی بوده است. این جنبش وهابی تقریباً در دهه‌ی هفتاد شکل گرفت و با وجود سخت‌گیری‌ها و سرکوب‌های دولت، گسترش یافت. وهابیت نخست در بین بازرگانان رواج پیدا کرد، ولی در دهه‌ی هشتاد اقشار دیگری مانند روشنفکران، کارمندان جزء و دهقانان به این جنبش پیوستند. در نیمه دوم دهه‌ی هشتاد وهابی‌ها در شهرهای مهمی مانند باماکو مؤسسه‌های بزرگ آموزشی را اداره می‌کردند و مسجدهای پرشماری ساخته بودند (2-81 :1987 ,Amselle).
علاوه بر آسیا و آفریقا، در دو قاره آمریکا و اروپا هم می‌توان خاص گرایی‌های اسلامی پراکنده‌ای را شناسایی کرد. مثلاً گروه «ملت اسلام» در ایالات متحد امریکا از جمله‌ی چنین گروه‌هایی است که به شدت با مسیحیان محافظه‌کار، سکولاریسم و کلی نظام سیاسی امریکا مخالفت و مبارزه می‌کنند و خواستار ایجاد دولتی مستقل هستند. اعضای ملت اسلام، امریکایی‌های آفریقایی‌الاصل هستند و نمادهای ملی خاصی در قالب پرچم و سرود دارند. البته ایجاد دولت مستقل از دیدگاه ملت اسلام یک راه حل موقتی است تا آخرالزمان فرا رسد و خداوند کفار و سفید پوستان را نابود و زمین را به بهشت ابدی سیاهان تبدیل کند (Hallencreutz, 1996: 9).

بنیادگرایی یهودی

بنیادگرایی یهودی با بنیادگرایی مسیحی اندکی متفاوت است. بنیادگرایان مسیحی، حقیقت داشتن کتاب مقدس را ادعا می‌کنند، ولی بنیادگرایان یهودی درستی تعبیر و تعبری خاخام‌ها از کتاب مقدس را مورد تاکید قرار می‌دهند. البته در میان یهودیان هم گروه‌هایی هستند که همانند بنیادگرایان مسیحی، کتاب مقدس را عین حقیقت می‌دانند. مثلاً کارایت‌ها یا ساماریتن‌ها را می‌توان جزو چنین گروه‌هایی به شمار آورد (Webber, 1987: 102).
به هرحال امروزه در یهودیت مدرن دو جنبش موعود باورانه را می‌توان شناسایی کرد که با الگوهای بنیادگرانه‌اندیشه و رفتار سیاسی مطابقت دارد: صهیونیست‌های مذهبی معروف به Gush Emunim و یهودی‌های بسیار متعصب. صهیونیست‌های مذهبی عمدتاً در اسرائیل مستقر هستند و یهودی‌های ارتدکس علاوه بر اسرائیل در کشورهای اروپایی، کانادا و ایالات متحد زندگی می‌کنند. گرچه این گروه‌ها به طورکلی دارای اعضای کم‌شماری هستند، اما تشکیلاتی منسجم و توان مالی چشم‌گیری دارند.
بنیادگرایان تندرو بر این باورند که یهودیانی مانند تئودور هرزل از جانب خداوند برانگیخته شده‌اند تا جنبشی سیاسی به راه ‌اندازند و مهم‌ترین هدف چنین جنبشی متمرکزکردن مسیحیان پراکنده‌ی جهان در سرزمین موعود فلسطین است. بر این اساس آنها دولت اسرائیل را همواره زیر فشار قرار می‌دهند تا سرزمین‌های بیشتری را اشغال کند. البته آرمان اصلی بنیادگراهای یهودی ظهور منجی و مسیحی است که دشمنان ملت یهود را نابود خواهد کرد، عدالت را در سرتاسر جهان گسترش خواهد داد (Appleby, 1998: 286-87).

بنیادگرایی دینی در شرق آسیا

کشورهای واقع در جنوب شرق آسیا به ویژه هندوستان، عمدتاً با تنوع قومی، زبانی و دینی چشم‌گیری ویژگی می‌یابند. این گوناگونی فرهنگی همواره زمینه‌ساز انواعی از خاص‌گرایی‌های فرهنگی- اجتماعی بوده که در دهه‌های اخیر گسترده‌تر و شدیدتر شده است. بنیادگرایی دینی یکی از این نوع خاص‌گرایی‌ها است و به شکل‌های مختلف نمود می‌یابد. در بحث از بنیادگرایی‌های مسیحی و اسلامی به شماری از خاص‌گرایی‌های مورد نظر اشاره کردیم و اکنون دسته‌ی دیگری از این خاص‌گرایی‌ها را که در میان پیروان سه آیین بودایی، هندو و سیک وجود دارد بررسی می‌کنیم.
حضور قدرتمند و نفوذ گسترده‌ی حزب سکولار و عام‌گرای «کنگره» در جامعه‌ی هند که چندین سال دوام یافت، تضعیف و حاشیه روی فزاینده‌ی جنبش‌ها و تشکیلات خاص‌گرایانه‌ی و بنیادگرایانه‌ی مختلفی را به انتظار معقول و موجه در میان کارشناسان مسائل هند تبدیل کرده بود. محور بیشتر دیدگاه‌ها و پیش‌بینی‌ها این بود که موانع فرهنگی دموکراسی بیش از پیش از بین خواهد رفت و عام‌گرایی فرهنگی گسترش خواهد یافت. ولی رویدادها و تحولات دهه‌های پایانی سده‌ی بیستم نشان داد که توانایی بسیج عناصر گوناگون فرهنگی مانند دین، زبان و قومیت، بسیار بیشتر بوده است.
هند دهه‌های پایانی سده‌ی بیستم را درحالی پشت سر گذاشت که تنش ‌ها، ستیزها و درگیری‌های دینی و قومی فزاینده‌ی بخش‌های مختلف این سرزمین آکنده از تنوع و تفاوت فرهنگی را فرا گرفته بود. هندوها هندوستان را عاری از غیر هندوها می‌خواستند، سیک‌ها برای ایجاد یک «خالصتان» مبارزه می‌کردند، مسلمانان و مسیحیان نیز کشور و دولتی مستقلی می‌خواستند. البته هنوز هم چیزی از شدت این خاص‌گرایی‌های فرهنگی پرستیز و خشونت بار کاسته نشده است.
ایدئولوژی جنبش احیاگرانه‌ی هندو بر جامعه‌ی هندوها، بر ارزش‌های آیین هندو و سرزمین هند استوار است. بر پایه‌ی این ایدئولوژی مسلمانان و مسیحیان پیروان ادیان درجه‌ی دو هستند و به ویژه مسلمانان خطری جدی در راه مبارزه برای تشکیل یک ملت هندو به شمار می‌آیند. هندوهای بنیادگرا بر این باورند که هندوستان به هندوهای اصیل تعلق دارد و پاک کردن این سرزمین مقدس از غیرهندوها رسالت اصلی همه هندوهاست. بسیاری از درگیری‌ها و ستیزهای خشونت بار در مناطق مختلف هند، نتیجه‌ی عملکرد هندوهایی است که خود را صاحب چنین رسالتی (Hallencreutz, 1996: 15-17).
گرچه نخستین مراحل شکل‌گیری جنبش بنیادگرانه هندو به دهه شصت و حتی اواسط دهه‌ی پنجاه باز می‌گردد، اما در دهه‌ی نود این جنبش بسیار گسترده‌تر و پرشتاب‌تر شد که پیروزی‌های درخشان حزب باهاراتیا جاناتا از نشانه‌های برجسته‌ی گسترش و پیشروی جنبش بود. برخلاف حزب کنگره که بر اصول و ارزش‌های عام گرایانه‌ای مانند دموکراسی و پلورالیسم فرهنگی تأکید می‌کرد، حزب باهارایتا ایدئولوژی احیای هندوئیسم را برای بسیج توده‌ها به کار می‌برد و فعالیت‌های خود را اغلب در مناطق هندونشین متمرکز می‌کرد (1994:73 ,Chopra).
در انتخابات سال 1952 حزب با‌‌هاریتا جاناتا همراه با حزب دیگری (جاناسانگ) 3/1 درصد کل آرا را کسب کردند، ولی حدود چهل سال بعد (انتخابات سال 1991) این حزب به تنهایی 19/9 درصد آرا را از آن خود کرد. افزایش طرفداران و هواداران حزب در سال‌های نخست دهه‌ی نود با شدت بیشتری تداوم یافت، به صورتی که این حزب در انتخابات بعدی موقعیت خود را مستحکم‌تر کرد و سرانجام توانست حزب قدرتمند کنگره را شکست دهد و قدرت را به دست گیرد. رشد جنبش بنیادگرانه هند و حتی احزاب سکولاری مانند حزب کنگره را وادار کرد تا در سیاست‌های خود نسبت به خاص‌گرایی‌های فرهنگی تجدیدنظر و با احزاب بنیادگرا و جماعت‌گرا ائتلاف کنند (1994:74 ,Chopra).
سیک‌ها در مقایسه با هندوها، افراطی‌تر هستند. سیک‌ها که اکثریت جمعیت ایالت پنجاب را تشکیل می‌دهند، در سال‌های اخیر جذب جنبشی خاص‌گرایانه شده‌اند و برای ایجاد کشور و دولتی مستقل (خالصتان) مبارزه می‌کنند. آنها مدعی هستند که سلطه‌ی دولت هند و هندوها تهدیدی عمده برای هویت سیک است. محور جنبش احیاگرانه‌ی سیک، فرهنگ پنجاب و دین ‌سیک است که باید از هر گونه ناخالصی پاک شود. از دیدگاه سیک‌های بنیادگرا در صورتی که دولت- ملت سیک ایجاد شود، دیگر نیازی به سکولاریسم نخواهد بود، چرا که دین سیک و فرهنگ پنجاب برای اداره‌ی همه‌ی امور و جنبه‌های زندگی کافی است (17 : 1996 و Hallencreutz).
این افزایش خودآگاهی و خاص‌گرایی فرهنگی سیک‌ها زمینه‌ساز و عامل اقدام‌ها و رفتارهای بسیار خشونت‌باری شده است. سیک‌های افراطی علاوه بر ترور مخالفان خود (از جمله ایندیرا‌گاندی، نخست وزیر وقت هند) همواره با هندوها و پیروان ادیان دیگر به شدت درگیر می‌شوند که درگیری‌های خشونت‌بار بر سر معبد طلایی آمریستار از نمونه‌های برجسته‌ی آن به شمار می‌آید. در این درگیری که از سال 1978 آغاز و به مدت یک دهه دوام یافت، هزاران انسان بی‌گناه جان باختند و زیان‌های اقتصادی هنگفتی به بار آمد (33 -1987:132 ,Dietrich).
گرچه بنیادگرایان سیکا پس از ده سال اختلاف سرانجام معبد طلایی را در اختیار گرفتند، اما خاص‌گرایی فرهنگی در پنجاب نه تنها فروکش نکرد، بلکه تشدید شد. به ویژه پس از مرگ رهبر معتدل سیک‌‌ها، رهبری جنبش به دست افراطیون افتاد و امروزه سیک‌ها در راه آرمان خود از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کنند. بنابراین حتی احزاب و تشکل‌هایی که به حفظ وحدت ملی در سایه‌ی همزیستی و پلورالیسم دینی و قومی پایبند هستند، نمی‌توانند علایق و خواست‌های خاص‌گرایانه سیک‌ها را نادیده بگیرند (34-1994:132 ,Singh).
در میان پیروان آیین بودایی هم جنبش‌های خاص‌گرایانه و بنیادگرایانه‌ای وجود دارد. گرچه جنبه‌های عام‌گرایانه در این آیین بسیار برجسته و پررنگ است، اما خاص‌گرایی‌های فرهنگی هم از آن الهام می‌گیرند. این دو چهره‌ی دین بودایی به بهترین صورت در جامعه‌ی برمه آشکار شده است. در این کشور ایدئولوژی هر دو جنبش تجددگرا و سنت‌گرا بر وجوه مختلف بودیسم استوار است. تجددگرایی بر توسعه‌ی اقتصادی، سکولاریسم، دموکراسی و آزادی فردی تأکید می‌کند و خواهان ایجاد نظم جهانی جدید به واسطه‌ی گسترش تجدد و اخلاق جهانی، مانند حقوق بشر است (Gravers,1996:316).
ولی سنت‌گرایی جدید که از سنت‌گرایی کلاسیک و مرسوم (تأکید بر ماهیت ابدی و تغییرناپذیر فرهنگ برمه‌ای) متمایز است، بر خاص‌گرایی فرهنگی تأکید می‌کند. بر پایه‌ی ‌ایدئولوژی این خاص‌گرایی، فرهنگ بودایی برمه به صورت جدی در معرض خطر است و باید آن را در برابر نیروهای مداخله‌گر و مخرب بیگانه حفظ کرد. بهترین شیوه‌ی انجام این مهم در پیش گرفتن سیاست انزوا و به حداقل ممکن رساندن رابطه با جهان خارج است (317: 1996 ,Gravers).
گرچه سیاست رسمی دولت برمه در دهه‌‌ی نود جدا کردن دین از سیاست و مهار گروه‌های بنیادگرا بوده، ولی دین بودایی نقشی اساسی در تعریف هویت قومی و ملی برمه‌ای‌ها بازی می‌کند و چونان ابزاری نیرومند در مبارزه و مخالفت با فرهنگ‌های بیگانه به ویژه فرهنگ غرب و ارزش‌های عام (حقوق بشر) به کار می‌رود. بودایی‌های بنیادگرای برمه، مفاهیمی مانند دموکراسی و حقوق بشر را با ارزش‌های فرهنگی و دینی خود بیگانه می‌دانند و آنها را رد می‌کنند. آنها همچنین از هرگونه رفتار تبعیض‌آمیز و خشونت‌بار با اقلیت‌های دینی (مسیحیان و مسلمانان) ابایی ندارند. اخراج دویست هزار مسلمان از این کشور نمونه‌ی بارز چنین رفتارهایی (Hallencreutz, 1996: 18).
کشور دیگری که بستر جنبش خاص‌گرایانه‌ی بودایی به شمار می‌آید، سریلانکا است. دین بودایی بیش از دو هزار سال است که با سریلانکا پیوند خورده و به بخش جدایی‌ناپذیر فرهنگ سینهاله‌ها (3/4 کل جمعیت کشور) تبدیل شده است. امروزه این دین هم در جنگ داخلی میان سینهاله‌ها و جامعه‌ی تامیل سیلان بسیار تأثیر می‌گذارد و هم الهام بخش افراد و گروه‌هایی است که درون جامعه‌ی سینهاله برای تقویت میراث و هویت ملی در برابر شیفتگان جهان سکولار، مادی و سرمایه‌داری غرب تلاش و مبارزه می‌کنند (Matthews,1996:284).
بنیادگرایان بودایی سریلانکا در دهه‌ی شصت فعال شدند. نتیجه‌ی فعالیت‌های نسبتاً افراطی و ستیزآمیز آنها تصویب و تضمین جایگاهی خاص و برتر برای زبان سینهاله و دین بودایی بود. آنها همچنین موفق شدند مدارس مبلغان مسیحی را برچینند و وزارت خانه‌ای تأسیس کنند که متولی فرهنگ سینهاله باشد. این دستاوردها از شدت جنبش بودایی کاست و این جنبش وارد مرحله‌ای از اعتدال و میانه روی شد، هر چند که در سال 1971 طیف افراطی جنبش با راه ‌انداختن شورشی شدید این وضع را مدت کوتاهی برهم زد (Matthews, 1996: 287).
ولی از اواسط دهه‌ی هشتاد موج دیگری از خاص‌گرایی افراطی جامعه‌ی سریلانکا را فرا گرفت و گروه‌هایی تندرو شکل گرفته به صحنه آمدند. تندروترین گروه جاتیکا پرامونا (2) بود که هر گونه گفت وگو میان حکومت و جدایی‌خواهان تامیل را رد می‌کرد. در چنین شرایطی «جنبش دفاع از میهن شکل گرفت که هدف آن متحد کردن انجمن‌ها و جمعیت‌های فرهنگی- سیاسی گوناگون متعلق به سینهاله‌ها بود. جنبش نام برده نه تنها در هدف خود تا حدود زیادی موفق شد، بلکه در بسیج اقشار و گروه‌های مختلف هم کامیاب بود(Matthews, 1996: 288).
به هر حال امروزه دین بودایی به دلیل پیوند تنگاتنگ با فرهنگ و زبان اکثریت سریلانکایی‌ها زندگی اجتماعی فرهنگی این جامعه را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد. ایدئولوژی ملی (3) که در چارچوب خاص‌گرایی بودایی مدون شده، نوعی بنیادگرایی فرهنگی به شمار می‌آید و اگر مهار نشود به تعصب و رادیکالیسمی خطرناک تبدیل خواهد شد. این بنیادگرایی فرهنگی نه تنها فضای زندگی اجتماعی را ملتهب می‌کند، بلکه مکان تفاهم و همزیستی قومی- دینی با تامیل‌ها را نیز بسیار کاهش می‌دهد.
در بررسی بنیادگرایی بودایی باید از کشور تایلند هم یاد کرد. در این کشور که دین و سیاست پیوندی تنگاتنگ با یکدیگر دارند، قرائت بنیادگرایانه‌ای از دین بودایی بر جامعه مسلط شده است. همین سیاسی شدن فزاینده‌ی دین در سال‌های اخیر، واکنش برخی اقلیت‌های قومی را در پی داشته و تقویت باورهای بومی و گرایش چشم‌گیر به مسیحیت از نمودهای برجسته‌ی چنین واکنشی است. این وضع همچنین زمینه‌ی مناسبی برای رشد و گسترش جنبش‌های موعودباورانه بوده است (Hallencreutz, 1996: 18).

پی‌نوشت‌ها:

1- fundamentalist
2- Jathica Peramuna
3- jathika chintanaya

منبع مقاله :
گل محمدی، احمد؛ (1391)، جهانی شدن، فرهنگ، هویت، تهران: نشر نی، چاپ پنجم